آموزش های جامع فلش ( فلاش ) و فروشگاه محصولاتalphapack

آموزش مختلف موضوعات فلش ( فلاش ) و جوک و طنز و زمینه های مختلف کامپیوتری

آموزش های جامع فلش ( فلاش ) و فروشگاه محصولاتalphapack

آموزش مختلف موضوعات فلش ( فلاش ) و جوک و طنز و زمینه های مختلف کامپیوتری

نرم افزار Prophecy Master v1.1 2008 چهراه خود را در 20 سال آینده

Prophecy Master v1.1 2008 چهراه خود را در 20 سال آینده مجسم کنید ! Prophecy Master v1.1 2008 چهراه خود را در..   

هر روزه با گذر روزها عمر انسان ها نیز می گذرد و از جوانی و طراوت چهره هر انسان کاسته می شود. شاید بسیاری از شما ها نیز تاکنون به این موضوع فکر کرده اید که در روزهای پیری عمر خود دارای چه قیافه و ظاهری خواهید شد. کنجکاوی ای که شاید برای بسیاری از افراد حتی جنبه سرگرمی داشته باشد. امروزه پی بردن به این موضوع نیز با استفاده از نرم افزارهای کامپیوتری بسیار آسان شده و کاربران می توانند تنها با نصب یک نرم افزار چهره پردازی و کار بر روی تصویر خود پیری خود را مشاهده کنند. استفاده از نرم افزارهای طراحی عکس در این زمینه بسیار متداول می باشد اما استفاده از نرم افزارهای حرفه ای نیازمند یادگیری تکنیک های حرفه ای نیز می باشد.
Prophecy Master نام نرم افزاری می باشد که به کمک آن کاربران می توانند تصویر خود در 20 سال بعد در آینده را مشاهده کنند. به کمک این نرم افزار کاربران به راحتی می توانند تنها با وارد نمودن تصویر چهره خود به برنامه و یک کلیک خود در مقابل آینه ای پس از 20 سال مشاهده کنند. این نرم افزار با استفاده از تکنیک های گرافیکی موجود در خود به راحتی تصویر مورد نظر را 20 سال پیرتر از آنچه که اکنون است می نماید. استفاده از این نرم افزار به راحتی برای همه کاربران امکان پذیر می باشد زیرا این نرم افزار از گزینه ای برای انجام تنظیمات برخوردار نمی باشد. تنها وارد نمود یک عکس به برنامه ( ترجیحا عکس از نمای رو به رو ) و کلیک نمودن بر روی کلید Next شما را به 20 سال بعد در آینده می برد. 

نوشته نوارنی (فتوشاپ)

در این آموزش بسیار کاربردی یاد می‌گیریم چگونه برای عنوان‌های متنی ،افکت زیبایی طراحی کنیم .این آموزش توسط برنامه فتوشاپ انجام می‌شود و با وجود سادگی ،بسیار کاربردی است .
به یاد داشته باشید که لازم نیست عین این روش‌ها را انجام دهید و سعی کنید بعد از انجام چند باره این روشها با تغییر جزئی و گاهی کلی برخی از مراحل به نتایج جدید و منحصر به فردی برسید .

مرحله اول

بعد از باز کردن برنامه فتوشاپ ،پروژه جدیدی در اندازه دلخواه باز کنید .
دلیل دلخواه بودن اندازه آن این است که با توجه به اندازه متن فایل باید تنظیم شود سپس پس زمینه آن را برنگ مشکی تغییر دهید .

ادامه مطلب ...

فصل امتحانات

یاد دارم که دلم مست و خراب به تو می آیم و هیچ
به طلب خواهی این جو پلید که مرا پوچ کند
من تو را با همه نای و توان می خوانم
تا مگر در افق عشق تو باز
ره تو من جویم 

 


 

 

دیگه این روزا همه تو جو و فاز درس خوندن رفتند چون امتحانات نزدیکه اونهایی هم که مثل من دانشجو هستند هم به طور عجیب در این 1 ماه با کتاب هاشون انس می گیرن اما به همه این حرف ها باید اینو بگم که چه قدر بهتر بود ما همیشه مثل این یکی دو ماه امتحانات بودیم

تمثیل مولانا درباره دعا

 

 

داستانی را مولوی ذکر می کند که البته تمثیل است.
می گوید مردی بود که همیشه با خدای خودش راز و نیاز می کرد و داد " الله، الله " داشت.
یک وقت شیطان بر او ظاهر شد و او را وسوسه کرد و کاری کرد که این مرد برای همیشه خاموش شد.
به او گفت: ای مرد! این همه که تو " الله، الله " می گویی و سحرها با این سوز و درد خدا را می خوانی،
آخر یک دفعه هم شد که تو لبیک بشنوی؟
تو اگر به در هر خانه ای رفته بودی و این همه فریاد کرده بودی، (لااقل) یک دفعه در جواب تو " لبیک " می گفتند.
این مرد به نظرش آمد که این حرف، منطقی است. دهانش بسته شد و دیگر " الله، الله " نگفت.
در عالم رؤیا هاتفی به او گفت: چرا مناجات خدا را ترک کردی؟
گفت: من می بینم این همه که دارم مناجات می کنم و با این همه درد و سوزی که دارم،
یک بار هم نشد در جواب، به من لبیک گفته شود.
هاتف به او گفت: ولی من مأمورم از طرف خدا جواب را به تو بگویم: " الله، الله تو لبیک ماست ".

نی که آن الله تو لبیک ماست *** آن نیاز و سوز و دردت، پیک ماست

تو نمی دانی که همین درد و سوزی که ما در دل تو قرار دادیم
و همین عشق و شوقی که در دل تو قرار دادیم، خودش لبیک ماست.
چرا علی علیه السلام در دعای کمیل می فرماید:
" «اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعاء» "؛
خدایا آن گناهانی که سبب می شود دعا کردن من حبس شود و درد دعا کردن و مناجات کردن از من گرفته شود، بیامرز.
این است که می گویند دعا برای انسان، هم مطلوب است و هم وسیله،
یعنی دعا همیشه برای استجابت نیست، اگر استجابت هم نشود، استجابت شده است. دعا خودش مطلوب است.

ادامه مطلب ...

وصبح با صدای دادو فریاد چشمهام را باز کردم



باز هم دعوای کهنه و همیشگی مامان و بابا ؛نمیدونم ک این دادو فریاد ها کی تمام میشه امیدوارم دوباره کار به کتک کاری نکشه که البته بعیده هنوز گیج بودم که صدای گریه ها و ناله های مامان وادارم کرد که زود تر از اطاق خارج بشم و شروع کنم به التماس کردن به بابا که دست از سرش برداره ؛ اون سال من تازه دانشگاه قبول شده بودم و دختر بزرگ خانه بودم و دوخواهر داشتم که اون موقع یکشون اول راهنمائی بود و یکی اول دبستان ؛ بابا وضعیت مالی خیلی خوبی داشت که یک دفعه با یک خرید اشتباه افتاد تو دست انداز مالی و پول نزول کرد و آخرم با همین نزول ورشکست شد و از همان زمان بد خلقی و بد رفتاریش تو خانه شروع شد نمیدونم چرا بابا وقتی پولش تمام شد خودش هم تمام شد !!!

به هر حال زندگی همینطور پیش میرفت با این دعوا ها و کشمکشها که حالا دیگه هر روزه شده بود .

بعد از اینکه مامان را از دست بابا نجات دادم مثل یک قهرمان که از جنگ جهانی برگشته حاضر شدم و رفتم دانشگاه اونروز کلاس داشتم و اصلاً حوصله نداشتم ؛ عصر که برگشتم خانه دیدم مهمان داریم یکی از دوستان قدیمی بابا همراه زن و بچه هاش که ما بهشون میگفتیم عمو و خاله !این عمو و خاله رو ما چند سالی بود که ندیده بودیم چون رفته بودن خارج از کشور و حالا بعد از حدود ۵-۶ سال برگشته بودن بعد از احوال پرسی معمول یک دفعه متوجه شدند که من چقدر بزرگ و خانم شدم و در عرض ده دقیقه همه به این نتیجه رسیدن که وقت شوهر کردنمه !!!ولی من تازه ۱۸ سالم تمام شده بود !!!!از قضا خواستگار محترم هم با چند دقیقه صحبت کردن پیدا شد و در نهایت بهت و حیرت من هم قبول کردم که ایشان را ببینم و در مورد زندگیمون صحبت کنیم راستش را بخواهید صادقانش اینه که از عشق لباس عروس و فرار از دعواهاو کتک کاریهای هرروز خیلی دوست داشتم زودتر شوهر کنم و برم سر کاسه و بشقاب خودم و صاحب یک سری خرت و پرط بشم که اسمش را میگذارند خانه و زندگی !!! القصه من با دیدن این خاله و عمو در عرض ۳ ماه به خونه بخت رفتم .

من وارد یک فصل جدید از زندگیم شده بودم که اصلاً هیچ اطلاعاتی ازش نداشتم نمی دونستم که راه و روش یک زندگی درست چیه و شوهر مورد نظر هم با توجه به اختلاف سنی ۱۴ ساله حال و حوصله یاد دادن و گوشزد کردن هیچ مطلبی را به من نداشت از طرفی از یک محیط بسته بعد از مدرسه وارد دانشگاه شدم و از اونجا هم بلافاصله به خونه بخت رفته بودمتنها چیزی که تو این سالها از اطرافیانم دریافت کرده بودم به جز دعواهای مامان و بابا این بود که زن باید در همه زمینه ها بچه حرف گوش کنی باشهتند تند چشم بگه و اصلاً مخالفت نکنه در هیچ زمینه ای ؛ کاری که بازم من بلد نبودم ؛ مضافاً به اینکه من کلاً آدم عجولی بودم که باید هرچه سریعتر همه چیز مطابق میلم میشد . و در مقابل آقای شوهر به خاطر تجربیات زیادی که تو زندگی شان داشتند و به واسطه سن و سالشون هیچ عجله ای برای هیچ کار نداشتند و همیشه در مقابل همه چیز فقط یک کلمه جادوئی به کار میبردند که نگران نباش عزیزم درست میشه و درست میشد!!! من دوست داشتم که در ست مثل زمان بچگیم که خودم را برای بابای عزیز لوس میکردم و آن به شدت استقبال میکرد ؛ خودم را لوس کنم و آقای شوهر از من استقبال کنه و لی آقای شوهر حوصله این بچه بازی هارو نداشتند؛ و جالب اینکه اصلاً دلشان برای من شور نمیزد و اعتقاد داشتند که من برای اینکه زودتر بزرگ بشم و یاد بگیرم که چطور باید زندگی کنم بهتره که زودتر وارد اجتماع بشم و خودم باید از پس مشکلاتم بر بیام خلاصه همین طور که داشتم بزرگ میشدم و راه و رسم زندگی را یاد میگرفتم باردار شدم !!! در حالی که هم دانشگاه میرفتم و هم شوهر داری میکردم ؛ و با همه این کشمکشها خدای زیبای من یک دختر کوچولوی خوشگل به من عطا کرد به زیبائی ماه و طراوت گل رز موجودی که وقتی برای اولین بار بهش شیر دادم تازه فهمیدم که دوست داشتن و عشق واقعی چیه و باز هم در شگفت شدم از قدرت پروردگارم !!!! که این عشق را باید تجربه کنید تا عمق مطلب من را درک کنید.

یک سالی به همین منوال گذشت تا اینکه من از گرفتاریهای اولیه یک مقدار خلاص شدم و تصمیم گرفتم وارد بازار کار و اجتماع گرگ بشم در حالی که تازه بیست ساله شده بودم و بر خلاف اون چیزیکه تصور آقای شوهر بود هنوز خیلی خام و نپخته بودم .

در فاصله این دو سال و نیم زندگی مشترک ما در مورد خصوصی ترین روابطمون به شدت باهم مشگل داشتیم و من به واقع هیچ چیز از مسائل زناشوئی نمیدونستم و آقای شوهرم تنها مردی بود که من دیده بودم پس باید هر چیزی که ایشان در مورد آقایان به من میگفتند قبول میکردم و همه چرائی های من را پاسخ میدادند.

پس من وارد یک مرحله تازه از زندگیم شدم (به قول یکی دیگه از ذوستانم زندگی مثل یک راه روی بلنده که توش پر از دره تو هر دری را که باز میکنی دارای وارد یک مرحله جدید میشی با این تفاوت که امکان برگشت به عقب و باز کردن در قبلی را نداری پس گذشته .) من وارد یک محیطی شدم که شناختی ازش نداشتم ولی طبیعتاً روابطم گسترده تر از جمع خانواده شد آدمهای جدیدی را شناختم و با دنیای دیگری آشنا شدم که من را وادار کرد که کنکاش بیشتری در مورد مسائلی که به واسطه رفتار آقای شوهر برام پیش آمده بود بکنم و چون آن آدمها و دوستان هم در محیط تازه ای بودن و اینکه من فوق العاده روابط عمومی قوی دارم به سرعت دوست پیدا میکردم و از هر دری باهم صحبت میکردیم ؛ به مرور زمان که اطلاعاتم بیشتر شد سوالهائی که باید از مادرم و اطرافیان نزدیکم میپرسیدم و آنها جواب میدادند را از افراد غریبه میپرسیدم و جواب میگرفتم ؛و در کمال تعجب به واقعیتهائی از طرف آقای شوهر پی بردم که در اوج خامی و جوانی و به طرز کاملاً احمقانه ای خیلی برام مهم شد که اگر الان و در این زمان و با این تجربه این مشگل برام به وجود می آمد قطعاً بدترین راه را برای حلش انتخاب نمیکردم و لی چه کنم که جوان بودم خام و بی تجربه...... و در کمال وقاحت آبروی آقای شوهر نازنین را بردم و مثل شکارچی که شیر شکار میکنه بالا سر شکار بزرگم ایستادم و با کمال وقاحت خورد شدن یک انسان رو دیدم که من به جرم داشتن یکسری ضعف آن را محکوم کرده بودم ؛نمیدونم صادقانه بگم وقتی به گذشته نگاه میکنم فکر میکنم نمیتونم تنها خودم را مقصر بدونم یا خانواده ام برای درست راهنمائی نکردنم ؛ اجتماع که اینقدر از نظر فرهنگ و بقیه مسائل دست و پای افراد خانواده را می بنده که بخاطر حجب و حیاء و دیگر مسائل نمیتونند خیلی راحت در مورد خیلی مسائل با فرزندانشون حرف بزنند و ..... همه و همه مقصر هستند و البته من از همه بیشتر..... و امروز به این مسئله که واقعاً چوب خدا صدا نداره و با هر دستی بدی از همون دست میگیری اعتقاد کامل دارم .

و فکر میکنم با تمام شدن این سر گذشت شما هم با من هم عقیده باشید.

ادامه دارد