آموزش های جامع فلش ( فلاش ) و فروشگاه محصولاتalphapack

آموزش مختلف موضوعات فلش ( فلاش ) و جوک و طنز و زمینه های مختلف کامپیوتری

آموزش های جامع فلش ( فلاش ) و فروشگاه محصولاتalphapack

آموزش مختلف موضوعات فلش ( فلاش ) و جوک و طنز و زمینه های مختلف کامپیوتری

به مناسبت تاسوعای حسینی

حاح عباس خاطره‌ای زیبا از گفت‌وگوی صمیمانه عربی بیابان نشین با حضرت ابوالفضل (ع) را باز می گوید که قبل از حکومت صدام در زمان حکومت احمد حسین البکر اتفاق افتاده است و اضافه می‌کند این ماجرا – که به چشم خویشتن دیده‌ام – از قشنگ‌ترین و به یاد ماندنی‌ترین خاطره‌های من است: رفیقی داشتم به نام «ملا نای» با هم خیلی محشور بودیم و نسبت به هم اخلاص و علاقه‌ای وافر داشتیم، خدا او را بیامرزد.

ظهر یک روز تابستانی در حرم حضرت ابوالفضل (ع) به صحبت نشسته بودیم که عربی بیابان نشین را دیدم، پا برهنه با پیراهنی کهنه و چفیه و عقالی کهنه، وارد حرم شد و به طرف ضریح مظهر رفت دست بر ضریح گذاشت و با صمیمی‌ترین وصف‌ناپذیر با حضرت به گفت‌وگو ایستاد.

- «آقا ابوالفضل، سلام علیکم. اشلونک؟ یعنی حالت چطور است؟

حالت خوبه انشاء‌الله؟ سالمید آقا؟

بعد با همان لحن خودمانی، ادامه داد: «الحمدالله، دست شما را می‌بوسم، نه نه خوبم. پدر و مادرم سلام رساندند.

آقا! خیلی خوبم…. الحمدالله دست شما بر سرمان هست. راحت هستیم.»

عرب بیابان نشین مانند کسی که حضرت را به چشم می‌بیند، با حضرت به گفت‌‌وگو مشغول بود. حیف بر ما که نه چیزی می‌بینیم و نه می شنویم!

«آقا جان! می‌دانی که من عیال و بچه‌هایم و پدر و مادرم را در بیابان تنها گذاشتم و پیش شما آمده‌ام اجازه بدهید که بروم».

معلوم است که حضرت ابوالفضل (ع) به او می‌فرمایند: «هنوز وقت دارید بیشتر اینجا بمانید!»

عرب گفت: «می‌دانی آقا! امسال مرکب سواری نداشتم، از آنجا تا اینجاپ پیاده آمده‌ام. پاهایم خیلی درد می‌کند. یک کاری بکن که دوباره برگردم. پاهایم را شفا بده!»

بعد یک پایش را روی ضریح گذاشت دور پاشنه‌ پاهایش ترک خورده و مجروح بود در همان حال می‌گفت: «آقا این، این، اینجا آقا!»

جای جراحت را به آقا نشان می‌داد و می‌گفت «آقا! جانم فدای دستت!»

من و ملاناجی – حیران از این ماجرا – شاهد بودیم که زخم‌ها محو شد و ترک ها جوش خورد.

عرب پای دیگر را به طرف ضریح گرفت و گفت: «الاحسان بالاتمام» یعنی نیکی را باید به آخر رساند و تمام کرد.

پای دیگر را هم دیدیم که خوب شد. عرب بیابان نشین با همان صمیمت رو به ضریح کرد و گفت: «ابوالفضل، آقاجان، ببخش، اروح – یعنی می‌روم – آخر پدر و مادرم چشم انتظارند. آقا! اجازه می‌دهی بروم؟»

اجازه گرفت و گفت: «فی‌امان الله، خداحافظ، فی امان الله، فی امان‌الله، فی امان‌الله».

عرب بیابانی که می‌رفت، ملاناجی به او سلام کرد و گفت: «قبول باشد زیارت قبول. آقا را زیارت کردی؟»عرب گفت: بله زیارت کردم. برو زیارتش کن. برو. برو زیارتش کن!

ملاناجی با آن علم و مقام‌اش نمی‌توانست به عرب بیابانی بگوید که «نمی‌بینم، نمی‌‌توانم ببینم».

عرب افزود: «مگر نمی‌بینی، ابوالفضل(ع) قامت‌اش مانند کوه پابرجاست چرا نمی‌بینی؟ ابوالفضل در مقابل توست، دارد تو را نگاه می‌کند برو، برو زیارتش کن!

ملاناجی – همچنان حیرت زده گفت: «چشم، چشم!»

و عرب پابرهنه از حرم خارج شد. 

 

منبع : شبکه خبری قم

عاشقانه ها



مرغ شب

......چو مرغ شب خواندی و رفتی
دلم را لرزاندی و رفتی

شنیدی غوغای طوفان را
زخواندن وا ماندی و رفتی

به باغ قصه به دشت خواب
به راه شیرین پرمهتاب

مثل روح آزرده ی مرداب
دلم را لرزاندی و رفتی

چو مرغ شب خواندی و رفتی
تو اشک سرد زمستان را

چو باران افشاندی و رفتی
چو مرغ شب خواندی و رفتی

تبریک


عید سعید فطر بر تمام مسلمانان جهان مبارک...

یا علی

می خوام در مورد علی بنویسم همون ناشناسی که می کشه بار گدایان بر دوش آره علی!! چه خبره سر و صدا راه انداختی و یک دنیایی رو متحیر خودت کردی شهریار می گه ها عجبم راست میگه تو کیستی ؟ راهت چی بود ؟ اخلاقت چی بود ؟

خلاصه خیلی مخلصیم گرچه همه کارامون دلت رو می شکنه ............ برعکس ما خیلی مردی دمت

گرم

به قول آقا سی جونا کیسه رو از آقا بگیرید. جونا آقا بشید زنده کنید رسم جونمردی رو امشب زنده کنید شیوه شب گردی رو امشب ................... جان به فدای جگر سوخته ات یا علی


علی

هر چی مرور می کنم این شعر خیلی ایول داره بازم می خونمش شهریار روحت شاد



«غروب »


علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را


****

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

به علی شناختم به خدا قسم خدا را


****

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علی گرفته باشد سر چشمه‌ی بقا را


****

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را


****

برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن

که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را


****

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا


****

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهدای کربلا را


****

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان

چو علی که میتواند که بسر برد وفا را


****

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را


****

بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت

که ز کوی او غباری به من آر توتیا را


****

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت

چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را


****

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را


****

چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم

که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را


****

«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را»


****

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا


---------------
(شهرِیار)