آموزش های جامع فلش ( فلاش ) و فروشگاه محصولاتalphapack

آموزش مختلف موضوعات فلش ( فلاش ) و جوک و طنز و زمینه های مختلف کامپیوتری

آموزش های جامع فلش ( فلاش ) و فروشگاه محصولاتalphapack

آموزش مختلف موضوعات فلش ( فلاش ) و جوک و طنز و زمینه های مختلف کامپیوتری

مخلوط

 

  

مشکلات 

دختری از سختی های زندگی به پدرش گله می کرد.

 از مبارزه خسته بود، نمی دانست چه کند.

 بلافاصله پس از اینکه یک مشکل را حل شده میدید مشکل دیگری سر راهش آشکار می شد و قصد داشت خود را تسلیم زندگی کند.

 پدر که آشپز ماهری بود او را به آشپزخانه برد، سه قابلمه را پر از آب کرد و آنها را جوشاند.

 سپس در اولی تعدادی هویج، در دومی تعدادی تخم مرغ و در دیگری مقداری قهوه قرار داد و بدون اینکه حرفی بزند چند دقیقه منتظر ماند.

 دختر هم متعجب و بی صبرانه منتظر بود.

 تقریبا پس از ۲۰ دقیقه، پدر اجاق گاز را خاموش کرد، هویج ها و تخم مرغها را در کاسه گذاشت و قهوه را در فنجانی ریخت.

 سپس رو به دختر کرد و پرسید: عزیزم چه میبینی؟

 دختر هم در پاسخ گفت: هویج تخم مرغ و قهوه.

 پدر از دختر خواست هر کدام از آنها را لمس کند.

 هویجها نرم و لطیف بودند و تخم مرغها پس از شکستن و پوست کندن سخت شده بودند، در آخر پدر از او خواست قهوه را ببوید.

 دختر دلیل این کار را سوال کرد و پاسخ شنید: دخترم هر کدام از آنها در شرایط ناگوار یکسانی در آب جوش قرار گرفتند ولی از خود رفتارهای متفاوتی بروز دادند.

 هویج های سخت و محکم، ضعیف و نرم شدند.

 پوسته های نازک و مایع درون تخم مرغها سخت شدند ولی دانه های قهوه توانستند ماهیت آب را تغییر دهند.

 سپس پدر از دخترش پرسید:

 حالا تو دخترم وقتی در زندگی با مشکلی رو به رو می شوی مثل کدام یک رفتار می کنی؟ هویج، تخم مرغ یا قهوه؟

 
جالب1) کوبیدن سر به دیوار 50 کالری در ساعت مصرف می‌کند.
2) پروانه‌ها با پاهایشان می‌چشند.
3) گربه‌‌ها می‌توانند بیش از یکصد صدا با حنجره خود تولید کنند در حالیکه سگ‌ها کمتر از 0 تا!
4) ادرار گربه زیر نور سیاه می‌درخشد.
5) تعداد چینی‌هایی که انگلیسی بلدند، از تعداد آمریکایی‌هایی که انگلیسی بلدند، بیشتر است!!
6) دوئل کردن در پاراگوئه آزاد است به شرطی که طرفین خون خود را بر گردن بگیرند.
7) فیل‌ها تنها حیواناتی هستند که نمی‌توانند بپرند.
8)‌ هر بار که یک تمبر را میلیسید 0/ کالری انرژی مصرف می‌کنید.
9) فورییه 865 تنها زمانی بود که ماه کامل نشد.
20) کوتاهترین جمله کامل در زبان انگلیسی I am است.


لذت زندگی
پارک سرشار بود از انرژی حیات ،

درختان شاداب و با نشاط بودند ،

شاخه های نورس و سبز خبر از سیرابی ریشه ها می دادند .

پرندگان آواز زندگی سر داده بودند و از شاخه ای به شاخه دیگر می پریدند .

 اما آدمها روی نیمکت های فلزی یا در حال خواندن روزنامه بودند و یا خوابشان برده بود .

فقط آنها بودند که از لذت زندگی بی خبر بودند .  

شکوفهچشمانش را باز کرد تا روز اول زندگیش را شروع کند . به اطرافش نگاه کرد و نگاهی به هزار ها خواهر و برادرش انداخت که همه تازه از خواب بیدار شده بودند و داشتند به زیبایی های دنیا نگاه می کردند. همه شلوغ میکردند که مادرشان بچه ها را ساکت کرد و گفت برای دیدن و لذت بردن از دنیا عجله کنید چون خیلی از شما وقت زیادی ندارید .

 خواهر و برادرانش شروع به پچ پچ کردن هر کس چیزی رابه دیگری نشان میداد . یکی جاده را و دیگی گل سرخ کوچک و دیگری ابری در اسمان را. چشمانش را بست . ناگهان سنگینی جسمی را روی بدنش حس کرد . چشمانش را باز کرد . زنبور کوچکی بر روی او نشسته بود . شکوفه اسم زنبور را پرسید . زنبور کوچولو خندید و شروع کرد به قلقلک دادن شکوفه . شکوفه خندید. زنبور از خاطراتش گفت از جاهایی که دیده . شکوفه و زنبور دوست شدند .

 هنگام غروب زنبور کوچولو هنگام خدافظی گفت فردا صبح میام تا باز هم با هم صحبت کنیم . شکوفه دوست داشت تا زودتر فردا بیاد . هوا داشت تاریک میشد . چشمان شکوفه سنگین شده بود . خوابش میومد . صدای بچه ها که داشتند تو خونه کناری توپ بازی میکردند شنیده میشد. یکی از بچه ها توپ رو محکم به سمت درخت پرت کرد. فردا صبح زنبور کوچولو برگشت اما شکوفه را پیدا نکرد.  

 

کوتاه ترین ها و بلندترین ها 
کوتاه ترین رودخانه جهان

کوتاه ترین رودخانه جهان دی ریور (D River) نام دارد که طول آن تنها 37 متر میباشد و در شهر لینکلن سیتی در ایالت اورگان آمریکا است که دریاچه دولز لیک (Devil"s Lake ) رایکراست‌به اقیانوس آرام مرتبط میسازد.

البته این عنوان تا سال 1989 عنوانی گمشده بود تا اینکه وقتی در این سال گینس رودخانه Roe River را با 61 متر طول به عنوان کوتاه ترین رودخانه اعلام کرد مردم شهر لینکلن سیتی برای جلوگیری از گرفتن این عنوان،اندازه ای جدید را برای گینس فرستادند که طول رودخانه دی ریور را در بالاترین نقطه جزر و مد 36 متر نشان میداد.

برای روشن سازی در این عنوان گینس عنوان کوتاه ترین رودخانه جهان را در کتاب رکوردهای جهانی گینس لیست نکرد.

کوچکترین روزنامه جهان

کوچکترین روزنامه جهان در اندازه 22*32 میلیمتر در روز جشن رکورد های جهانی گینس در شهر West Horsley در ایالت Surrey در بریتانیا توسط روزناهه first news منتشر شد .

همچنین روزنامه ی دیلی بنر چاپ شهر رزبرگ در ایالت اورگون در آمریکا که دو نسخه موجود آن در یکم و دوم فوریه 1876 در اندازه ی 7/6 سانتی متر در 9/5 سانتی متر بود.نیز جز کوچکترین روزنامه ها در جهان بود.

همچنین نشریه ای با نام پاسخ به نامه ها که در 1888 در لندن به چاپ می رسید در اندازه ی 9 در 11 سانتی متر بود.

بزرگترین سیب جهان

بزرگترین سیب جهان 1,849 کیلوگرم وزن دارد که توسط Chisato Iwasaki در باغ سیبش در شهر هیروساکی در ژاپن پرورش داده شده و در 24 اکتبر 2005 به عنوان بزرگترین سیب جهان انتخاب شده است.

همچنین خانواده هانزر ساکن هود ریورز در ایالت اورگان(در غرب آمریکا) در سال 1994 سیبی را پرورش دادند که 1,47 کیلوگرم وزن داشت.

آقا و خانم هارولد اسپیلتر سیبی پرورش دادند که محیط آن 44,4 سانتیمتر بود.

 
بلندترین موی سر جهان

بلندترین موی سر یک انسان که مستند نیز میباشد موی سر خانم Xie Qiuping اهل چین میباشد که هنگامی که در 8 می 2004 اندازی گیری شد درازی آن 5.627 متربود.او مویش را از سال 1973 هنگامی که سیزده ساله بوده تا به حال بزرگ کرده و به این رکورد جهانی دست پیدا کرده.

    همچنین در زیر نام برخی از کسانی که زمانی دارای بلندترین موی سر بودند را میخوانید:

      در سال 1949 درازی موی سر رهبر مذهبی هندی به نام پاندرا سانادهی سرپرست یک صومعه در شهر مدرس هند،7/93 متر گزارش گردید.از روی عکس مشخص است که موی سر نامبرده به دلیل نوعی بیماری به نام پلیکا کادیفرمیس که ناشی از عدم توجه و رعایت بهداشت است چین خورده و پرکرک شده بود.

      درازی موی سر دوشیزه اسکولدو فرید اسیورگن(زاده استکهلم)بنا به گزارشی از شهر تورنتو در کانادا در سال 1927 به دو برابر قد او یعنی 320 سانتی متر رسیده بود.

      در ماه مارس 1989 درازی موی ماتاجا گدامبا 74 ساله جوکی مقیم شما هند،6 متر و 90 سانتی متر گزارش شد.

      موی سر انسان به طور میانگین نیم اینچ در ماه رشد میکند و بیشترین رشدش تا 61 و 92 سانتی متر میباشد

منبع : تبیان

تست هوش

 

 

                  

 دوستان داشتم تو اینترنت یه گشتی می زدم که به این تست برخوردم جالبه : 

  • تست شماره 1آیا شما به‌ راحتی‌ دوست‌ پیدا می‌کنید؟


  • تست شماره 2آیا فردی‌ برون‌ گرا، سرزنده‌، شاد و بانشاط هستید؟


  • تست شماره 3آیا فردی‌ خوش‌ بین‌ هستید؟


  • تست شماره 4آیا فردی‌ وسواسی‌ هستید؟


  • تست شماره 5آیا فردی‌ هنرشناس‌ و اهل‌ هنر هستید؟


  • تست شماره 6آیا فردی‌ کاری‌ و سخت‌ کوش‌ هستید؟


  • تست شماره 7آیا فردی‌ جسور هستید؟


  • تست شماره 8آیا فردی‌ معاشرتی‌ و خونگرم‌ هستید؟


  • تست شماره 9آیا فردی‌ عاطفی‌ و احساساتی‌ هستید؟


  • تست شماره 10آیا فردی‌ فراموش‌ کار و کم‌ حواس‌ هستید؟


  • تست شماره 11آیا فردی‌ شوخ‌ طبع‌ و بذله‌گو هستید؟


  • تست شماره 12آیا فردی‌ مضطرب‌ هستید؟


  • تست شماره 13آیا فردی‌ شجاع‌ و بی‌ باک‌ هستید؟


  • تست شماره 14آیا فردی‌ سلطه‌جو و مقتدر هستید؟


  • تست شماره 15آیا صرفه جو و مقتصد هستید؟


  • تست شماره 16شما صادقید یا متقلب؟


  • تست شماره 17آیا فردی احساساتی و دل رحم هستید؟


  • تست شماره 18آیا فردی خجالتی و کم رو هستید؟


  • تست شماره 19آیا فرد شب زنده داری هستید؟


  • تست شماره 20آیا فردی رویایی هستید یا واقع گرا؟


  • تست شماره 21آیا فردی خشن و ستیزه جو هستید؟


  • تست شماره 22توان سازماندهی و مدیریت شما چقدر است؟


  • تست شماره 23نگرش شما به زندگی مثبت است یا منفی؟


  • تست شماره 24آیا شما فردی خیر و نیکوکار هستید؟


  • تست شماره 25آیا شما از شغلتان راضی هستید؟


  • تست شماره 26آیا آرامش به سراغ شما آمده است؟


  • تست شماره 27آیا شما یک فرد موفق هستید؟


  • تست شماره 28نیمکره راست مغز شما فعالتر است یا نیمکره چپ؟


  • تست شماره 29آیا اعتماد به نفس دارید؟


  • تست شماره 30میزان تاثیر سبک و شیوه زندگی تان بر روی سلامتی جسمانی شما چقدر است؟


  • تست شماره 31آیا شما فردی‌ حسود هستید؟


  • تست شماره 32رابطه‌ شما با مادرتان‌ چگونه‌ است‌؟!


  • تست شماره 33آیا فردی پرخاشگر و ستیزه جو هستید؟


  • تست شماره 34زندگی را چگونه ارزیابی می کنید؟


  • تست شماره 35شما چگونه فردی هستید؟


  • تست شماره 36همسر ایده‌آل‌ شما متولد چه‌ ماهی‌ است‌؟!


  • تست شماره 37آیا معنی‌ زندگی‌ مشترک‌ را درک‌ کرده‌اید؟!


  • تست شماره 38انگیزه‌ شغلی‌ شما چیست‌؟


  • تست شماره 39آیا شما در زندگی اهل خطرکردن هستید؟


  • تست شماره 40آیا با سیاست، کاردان و با تدبیر هستید؟


  • تست شماره 41آیا برای‌ تناسب‌ اندام‌ خود، اهمیت‌ زیادی‌ قائلید؟


  • تست شماره 42آیا مادر نمونه‌ای‌ هستید؟!


  • تست شماره 43آشپزخانه‌ دوست‌ شماست‌ یا دشمن‌تان‌؟!


  • تست شماره 44آیا فرزندتان‌ از اعتماد به‌ نفس‌ بالایی‌ برخوردار است‌؟


  • تست شماره 45چه‌ سبک‌ جشن‌ عروسی‌ای‌ برازنده‌ شما است‌؟!


  • تست شماره 46آیا کمال‌ گرایی‌ بیش‌ از اندازه‌، سد راه‌ خوشبختی‌ و سعادت‌ شما می‌شود؟!


  • تست شماره 47آیا قادرید در هنگام‌ بحران‌ها درست‌ و به‌ موقع‌ عمل‌ کنید؟


  • تست شماره 48در طول‌ روز، چقدر به‌ فکر خود هستید؟!


  • تست شماره 49آیا حس‌ خوشبختی‌ می‌کنید شاد و خوشبخت‌ هستید؟


  • تست شماره 50شرایط زندگی‌ تا چه‌ حد بر روی‌ ارتباط مشترکتان‌ اثر می‌گذارد؟


  • تست شماره 51آیا از ارتباطی‌ مستحکم‌ و سالم‌ با همسرتان‌ برخوردارید؟!


  • تست شماره 52آیا برای‌ یکدیگر ساخته‌ شده‌اید؟!


  • تست شماره 53بگویید چه‌ غذایی‌ را انتخاب‌ می‌کنید، تا بگوییم‌ چه‌ شخصیتی‌ دارید؟


  • تست شماره 54آیا توانایی‌ها و قابلیت‌های‌ بالقوه‌تان‌ را شناسایی‌ کرده‌اید!


  • تست شماره 55هاله‌ شما به‌ حال‌ شما بستگی‌ دارد!


  • تست شماره 56کمی‌ فضول‌ یا کنجکاو، کدام‌ یک‌ هستید؟


  • تست شماره 57در چه‌ ماهی‌ باید متولد می‌شدید؟!


  • تست شماره 58آیا قادرید راه‌ زندگی‌تان‌ را هموار سازید؟


  • تست شماره 59جزییات‌ امور تا چه‌ حد برایتان‌ اهمیت‌ دارند؟


  • تست شماره 60از نظر دانش‌ آیرویدا، در چه‌ وضعیتی‌ به‌ سر می‌برید؟


  • تست شماره 61آیا تافته‌ جدا بافته‌ هستید؟!


  • تست شماره 62آیا در کودکی‌ از محبت‌ والدین‌تان‌ سیراب‌ شده‌اید؟


  • تست شماره 63چقدر به‌ نظم‌ و ترتیب‌ اهمیت‌ می‌دهید؟


  • تست شماره 64چقدر به‌ خشنودی‌ دیگران‌ اهمیت‌ می‌دهید؟

  • کلیه حقوق متعلق به مجله راه زندگی است.
    نقل مطالب به هر شکل تنها با ذکر نام فارسی و نشانی سایت مجاز می باشد.
    © 1381-1382 All rights reserved

    جوک توپ

     

     

     

    ماهواره امید هنوز به دنبال قمر بنی هاشم می گردد...   

    رئیس: خجالت نمی‌کشی تو اداره داری جدول حل می‌کنی؟ کارمند: چکار کنیم قربان، این سروصدای ماشینها که نمی‌ذاره آدم بخوابه! 

     

     

    به غضنفر میگن تلخ ترین خاطره ای که داری چیه؟ میگه وقتی داشتیم جنازه  یه بچه بمی رو خاک میکردیم همش میگفت عمو جان به خدا من زنده ام .

     

     بچه خوشگله موبایل بسته بوده کمرش ، قزوینیه میبینه میگه: واااای ببم جان براش اف اف هم گذاشتی؟!

    حکایت
    روباه را پرسیدند که در گر یختن از سگ چند حیله دانی گفت از صد فزون باشد اما نیکو تر از همه اینست که من و او را با یکدیگر اتفاق دید ار نیفتد 

      

    حتما ادامه مطلب رو ببینید از دستتون میره ها 

    منبع :‌ جمع آوری شده از سراسر وب توسط آلفاپک

    ادامه مطلب ...

    شهرت قزوینی ها از کجاست

    شاید شما در مورد قزوینی ها و خصلت عجیب شان در امثله چیزهایی شنیده باشید البته تردیدی نیست که این عادت ها و اخلاق ها که مثلا به قزوینی ها یا رشتی ها یا اصفهانی ها نسبت می دهند بیشتر جنبه شوخی و مزاح دارد و گرنه این رفتارها در بسیاری از مردم وجود دارد علی ای حال نباید این مساله را رد کرد که وجود برخی چهره  ها در اینکه نسبتی را برای یک قوم درست کنند بی راه نبوده است.

    نگاه عمیق کاظم قاقی به عکاس جوان

    نگاه عمیق کاظم قاقی به عکاس جوان

    مثلا این آقا شخصی است که در قزوین به کاظم قاقی مشهور است (قاق یعنی مان شیرمال فروش)کاظم قاقی در حقیقت اسمش کاظم کوه کن ها بوده است که در عین خیری علاقه شدیدی به بچه ها و جوانان داشته است و چندین ...... ادامه مطلب را ببینید

    ادامه مطلب ...

    داستان های عیدی

     تحلیل و نقد موشکافانه داستان بز بز قندی

    آنچه در داستان بزبز قندی بیشتر از همه به چشم میخورد و شک بر انداز است رفت آمد مادر بچه هاست به گونه ای که هیچ وقت در خانه نیست و گرگ نابکار از همین خلاء استفاده میکرد

    طی تحقیقات بنده و کاشف بعمل آمده مرودات مشکوکی دیده شده که بز بز قندی به بهانه تهیه علف تازه از خانه خارج میشود اما به محض اینکه دو سه تا کوچه از خانه دور میشود تغییر ماهیت میدهد و به سرعت گوشی خود را که به یکی از خطوط اعتباری ایرانسل تجهیز شده در می آورد و به بی افش زنگ میزند ظرف ۵ دقیقه گوسفند فشنی با یک عدد پژو پارس اسپروت به سراغش می آید و با هم میروند صفا .


    پدر که سه شیفته کار میکند مادر هم که میرود صفا بچه ها هم تنها در خانه میمانند . کمترین خطری که تهدیدشان میکند گرگ پشت درب است و بیشترین خطر شبکه های ماهواره ایی که از تلویزیون خانه پخش میشود و آنها بدون نظارت مادر میبینند . اینگونه میشود که بچه شنگول از آب درمی آید .

    شنگلول چرا شنگول است مگر این روزها بدون آب شنگولی میتوان شنگول بود .شنگول را باید در ابتدا حد زد بعد به راه راست هدایت کرد و بعد بدنبال ساقی محل رفت و آنرا نیز با چند ضربه شلاق به راه راست هدایت کرد تا دیگر به طفل های معصوم آب شنگولی نفروشد .

    مونگول هم که بینوا مونگول است و هپلی .

    اما حبه انگور که به غایت چند صندوق انگور است اهل طرب است و زید بازی . آخرین باری که گرگ به خانه بزبز قندی نفوذ کرد با نازک کردن صدا خودش را جای جی اف حبه انگور جا زد بود و وارد خانه شد .

    خلاصه نرمال ترین شخصیت داستان همان گرگ است که هدفی منطقی را در کل داستان دنبال میکند و گرنه کلیه شخصیت های داستان به نوعی دچار انحرافات اساسی میباشند .  

     ............................................... 

     داستان آموزنده چوپان و دانشمند

    دانشمندى در بیابان به چوپانى رسید، به او گفت : چرا به جاى تحصیل دانش ، چوپانى مى کنى .

    چوپان درپاسخ گفت : آن چه خلاصه دانش ها ی مفید است یاد گرفته ام .

    دانشمند گفت : خلاصه دانش ها چیست ؟!.

    چوپان گفت : پنج چیز است :

    1 - تاراستگوئى تمام نشده ، دروغ نگویم .

    2 - تا مال حلال تمام نشده ، مال حرام نخورم .

    3 - تا ازعیب و گناه خود پاک نگردم ، عیب دیگران نگویم .

    4 - تا روزى خدا تمام نگردد به در خانه کسى نروم .

    5 - تا قدم به بهشت نگذارم ، از هواى نفس و شیطان ، غافل نباشم .

    دانشمند گفت : هرکس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده است!

    ............................................... 

     همین چند روز پیش، «یولیا واسیلی‌‌‌‌اِونا » پرستار بچه‌‌‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم .

    به او گفتم:بنشینید«یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌اِونا»!می‌‌‌‌دانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان

    نمی‌‌‌آورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی‌‌‌روبل به شما بدهم این طور نیست؟
    - چهل روبل .
    - نه من یادداشت کرده‌‌‌‌ام، من همیشه به پرستار بچه‌‌هایم سی روبل می‌‌‌دهم. حالا به من توجه کنید.
    شما دو ماه برای من کار کردید.
    - دو ماه و پنج روز
    - دقیقاً دو ماه، من یادداشت کرده‌‌‌ام. که می‌‌شود شصت روبل. البته باید نُه تا یکشنبه از آن کسر کرد. همان طور که می‌‌‌‌‌دانید یکشنبه‌‌‌ها مواظب «کولیا» نبودید و برای قدم زدن بیرون می‌‌رفتید.
    سه تعطیلی . . . «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌‌های لباسش بازی می‌‌‌کرد ولی صدایش درنمی‌‌‌آمد.
    - سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را می‌‌‌گذاریم کنار. «کولیا» چهار روز مریض بود آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب «وانیا» بودید فقط «وانیا» و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها باشید.
    دوازده و هفت می‌‌شود نوزده. تفریق کنید. آن مرخصی‌‌‌ها ؛ آهان، چهل و یک‌ ‌روبل، درسته؟
    چشم چپ «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا» قرمز و پر از اشک شده بود. چانه‌‌‌اش می‌‌لرزید. شروع کرد به سرفه کردن‌‌‌‌های عصبی. دماغش را پاک کرد و چیزی نگفت.
    - و بعد، نزدیک سال نو شما یک فنجان و نعلبکی شکستید. دو روبل کسر کنید .
    فنجان قدیمی‌‌‌تر از این حرف‌‌‌ها بود، ارثیه بود، امّا کاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حساب‌‌‌‌ها رسیدگی کنیم.
    موارد دیگر: بخاطر بی‌‌‌‌مبالاتی شما «کولیا » از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد. 10 تا کسر کنید. همچنین بی‌‌‌‌توجهیتان
    باعث شد که کلفت خانه با کفش‌‌‌های «وانیا » فرار کند شما می‌‌بایست چشم‌‌هایتان را خوب باز می‌‌‌‌کردید. برای این کار مواجب خوبی می‌‌‌گیرید.
    پس پنج تا دیگر کم می‌‌کنیم.
    در دهم ژانویه 10 روبل از من گرفتید…
    « یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌‌اِونا» نجواکنان گفت: من نگرفتم.
    - امّا من یادداشت کرده‌‌‌ام .
    - خیلی خوب شما، شاید …
    - از چهل ویک بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی می‌‌‌ماند.
    چشم‌‌‌هایش پر از اشک شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق می‌‌‌درخشید.. طفلک بیچاره !
    - من فقط مقدار کمی گرفتم .
    در حالی که صدایش می‌‌‌لرزید ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم . . . ! نه بیشتر.
    - دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به کنار، می‌‌‌کنه به عبارتی یازده تا، این هم پول شما سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا . . . یکی و یکی.
    - یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت .
    - به آهستگی گفت: متشکّرم!
    - جا خوردم، در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.
    - پرسیدم: چرا گفتی متشکرم؟
    - به خاطر پول. - یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت کلاه می‌‌گذارم؟ دارم پولت را می‌‌‌خورم؟ تنها چیزی می‌‌‌توانی بگویی این است که متشکّرم؟
    - در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند.
    - آن‌‌ها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه می‌‌زدم، یک حقه‌‌‌ی کثیف حالا من به شما هشتاد روبل می‌‌‌‌دهم. همشان این جا توی پاکت برای شما مرتب چیده شده.
    ممکن است کسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نکردید؟ چرا صدایتان در نیامد؟
    ممکن است کسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟
    لبخند تلخی به من زد که یعنی بله، ممکن است.
    بخاطر بازی بی‌‌رحمانه‌‌‌ای که با او کردم عذر خواستم و هشتاد روبلی را که برایش خیلی غیرمنتظره بود پرداختم.
    برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس، گفت: متشکرم!
    پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فکر کردم:
    در چنین دنیایی چقدر راحت می‌‌شود زورگو بود

    اثری از آنتوان چخوف

    ...............................................   

    داستان شهر ممنوعه

     شهری بود که در آن، همه چیز ممنوع بود.

    و چون تنها چیزی که ممنوع نبود بازی الک دولک بود، اهالی‌شهر هر روز به صحراهای اطراف می‌رفتند و اوقات خود را با باری الک دولک می‌گذراندند.


    و چون قوانین ممنوعیت نه یکباره بلکه به تدریج و همیشه با دلایل کافی وضع شده بودند، کسی دلیلی برای گلایه و شکایت نداشت و اهالی مشکلی هم برای سازگاری با این قوانین نداشتند.


    سال ها گذشت. یک روز بزرگان شهر دیدند که ضرورتی وجود ندارد که همه چیز ممنوع باشد و جارچی‌ها را روانة کوچه و بازار کردند تا به مردم اطلاع بدهند که می‌توانند هر کاری دلشان می‌خواهد بکنند.


    جارچی ها برای رساندن این خبر به مردم، به مراکز تجمع اهالی شهر رفتند و با صدای بلند به مردم گفتند:”آهای مردم! آهای ... ! بدانید و آگاه باشید که از حالا به بعد هیچ کاری ممنوع نیست.”
    مردم که دور جارچی ها جمع شده بودند، پس از شنیدن اطلاعیه، پراکنده شدند و بازی الک دولک شان را از سر گرفتند.
    جارچی ها دوباره اعلام کردند: “می‌فهمید! شما حالا آزاد هستید که هر کاری دلتان می‌خواهد، بکنید.”
    اهالی جواب دادند: “خب! ما داریم الک دولک بازی می‌کنیم.”
    جارچی ها کارهای جالب و مفید متعددی را به یادشان آوردند که آنها قبلاً انجام می‌دادند و حالا دوباره می‌توانستند به آن بپردازند.
    ولی اهالی گوش نکردند و همچنان به بازی الک دولک شان ادامه داند؛ بدون لحظه‌ای درنگ.
    جارچی ها که دیدند تلاش شان بی‌نتیجه است، رفتند که به اُمرا اطلاع دهند.
    اُمرا گفتند:”کاری ندارد! الک دولک را ممنوع می‌کنیم.”
    آن وقت بود که مردم دست به شورش زدند و همة امرای شهر را کشتند و بی‌درنگ برگشتند و بازی الک دولک را از سر گرفتند.

    برگرفته از کتاب شاه گوش می‌کند

    ...............................................

    منبع : http://farsipics.blogspot.com 

    ادامه مطلب ...