دلم تنگ و جهانم بی ثمر شد
همه هستی برایم بی سبب شد
روزگاری دوست داشتم من خدا را همان یکتا وجود آسمان را همان را که جهانی را کز محبت به این سبک و صیاق آفریده ولی اکنون ز جهل خویش شاید ندارم دوست او را که بر من کمی سختی کمی رنج و کمی هم درد درونی آفریده چرا اینقدر من نا شکر هستم طلبکار خداوندو همه دنیای او هستم نمی دانم ولی آخر ندانستم چرا اینقدر زود و بچگانه به یک سو قهر و در آن سو کنم دلدادگی بهر زمانه خداوندا به دل نوری عطا کن که در هر صورتی هر حالتی یا هر جای هستی فقط من این بنده نا شکر و بد کردارهستی کنم رو سوی تو گر خواهیم بخشی یا نبخشی.
ولی گر تو نظر بازی کنی با من ببخشی کنم دنیا جهان عشق و محبت ها به سویت که در اینها همه یک روزنه یا نوری شود آخر ز سوی من به سویت که در اطراف خوبانت دهی راه من ره عاشق دیوانه لیلی که عشق و عاشقی ها را کنم سویت به طیفی.