شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه....؟؟؟خیلی سخته ادم کسی رو نداشته باشه...
دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه...
نتونه به هیچکی اعتماد کنه هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه ...
نتونه اخرش برسه به یه بن بست ...
تک وتنها با یه دلی که هی وسوسش می کنه اونو خالی کنه ...
اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه اسمون رو می بینه به اون هم نمی تونه بگه...
خیری از اسمون هم ندیده
مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده...؟!
بهش محل هم نداده تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره ...
خیلی سخته ادم خودش به تنهایی خو کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله...
خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!
خیلی سخته ادم احساس کنه خدا انو از بنده هایش جدا کرده ...
خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا ...
پرده ی گناهات انقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه.... ؟!
-----------------------------
رفیق غضنفر بابا ش مرده بوده هی بی تابی میکرده .دوستاش بهش میگن برو دلداریش بده.میره پیشش میگه: ناپلون رو که میشناسی؟ اینهمه جنگ و فتوحات کرد اخر مرد.انیشتنم که میشناسی؟اینهمه کشف و اختراع کرد اخرش مرد.بابای تو که هیچ گهی نبود تو اینقدر براش بی تابی میکنی.
-------------------------------
گوشه ای از نامه عاشقانه غضنفر به زنش : بدون توی دنیا یه قلب هست که فقط برای تو میتپه اونم قلب خودت .
-------------------------------
وقتی زنت خونه نیست چه کار میکنی؟ استراحت. وقتی هست چی؟ استقامت .
-------------------------------
غضنفر عینکش را دور دستش می چرخونه بعد میزنه چشش، سرش گیج میره میخوره زمین!
-------------------------------
یه چوب کبریته سرش رو می خوارونه آتیش می گیره .
-------------------------------
قاضی: شکایت شما از این اقا اینه که به شما گفته: احمق ، بیشعور ، نفهم...
شاکی: بله.عین حقیقته.
قاضی:پس اگه عین حقیقته چرا شکایت کردی؟
-------------------------------
به غضنفر میگن چرا میری سربازی؟ میگه والا فقط به خاطر مرخصی هاش
-------------------------------
غضنفر میمیره، میبرنش بهشت. دو سه روز میگذره، یک روز میان ازش میپرسند که همه چی میزون هست یا نه، میگه: والله همه چیز عالیه، فقط کمی هوا سرده! میبرنش دم مرز جهنم که یخرده گرمای جهنم بخوره بهش، که گرم شه. دوباره بعد از چند روز میان میپرسند: خوب اوضاع چطوره؟
میگه: والله همهچی خوبه، ولی هنوز یه ذره سوز میاد! میگن بابا تو اصلا" لیاقت بهشت رو نداری، میندازنش تو جهنم! بعد از چند روز میان، میپرسند: خوب بالاخره گرم شدی؟ میگه: والله اینجا بهتره، ولی هنوز هم یه ذره سوز میاد! شاکی میشند میندازنش طبقه هفتم جهنم، تو مرکز آتیش. چند روز میگذره ، میان بهش سر بزنن ببینیند اوضاع احوالش چطوره. تا درو باز میکنند، غضنفر داد میزنه: داداش اون درو ببند، یخ کردیم .
-------------------------------
غضنفر داشت آب جوش میریخته توی باغچه! بهش میگن: چرا آب جوش میریزی تو باغچه؟؟ میگه: آخه چای کاشتم.
-------------------------------
غضنفر داشت دنبال جای پارک می گشته اما پیدا نمی کرد! در همون حال گشتن به خدا میگه: خدایا اگه یه جای پارک برام پیدا کنیا من نماز می خونم، روزه می گیرم که یه دفعه یه جای پارک می بینه و به خدا می گه! خدا جون نمی خوادخودم پیدا کردم .